loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

مثل بقیه باباها

5 / 0
like like
like like

اول صبح هندوانه ها را از میدان بار خریدند خبری نبود. به بازار که رسیدن تازه فهمیدند چه خبر است. حسن نشسته بود روی گاری، کنار هندوانه ها و بابایش گاری را هل می داد. نزدیکی‌های بازار، بابایش گاری نگه داشت. ایستاد کنار گاری، نگاهی به هندوانه‌ها کرد و چاقو را از جیبش بیرون آورد. تاپ تاپ با کف دست، زد تو سر هندوانه ها. چاقو را از شکم دستش بیرون کشید و هندوانه ای را که بیشتر از همه صدا میکرد، برداشت.حسن نگاه کرد به هندوانه ای که توی دست باباش بود هندوانه ای محبوبی، سبز سبز بود و انگار که از ترس توی دست باباش می لرزید حسن توی دلش گفت: (خدا جان قرمز باشد)....

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "مثل بقیه باباها" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک