loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

تیمارستان گریلاک

5 / 0
like like
like like

نیل از صندلی تاب پایین پرید و از آن فاصله گرفت. تاب کنار وسلی هنوز جلو عقب می رفت. جلو و عقب. جلو و عقب. انگار کسی جای نیل را گرفته بود. بعد تاب یکدفعه ایستاد و زنجیرها محکم سر جای شان ماندند. نیل گفت: «کسی هلم داد.» وسلی با حیرت تمام به صندلی تاب چشم دوخت.
نیل به دلایلی برگشت و نگاهی پایین تپه انداخت. وسط خیابان و تقریبا دویست متر آن ورتر کسی به او زل زده بود. لباس سفید تنش بود. نیل دستش را بالای چشم هایش حائل کرد تا جلو تابش آفتاب را بگیرد. ولی نتوانست او را تشخیص دهد. یکدفعه انگشتانی کمر نیل را گرفت. نیل فریاد کشید. وسلی بود. وسلی خندید و بعد پرسید: «به چه خیره شدی؟»
نیل اشاره کرد و گفت: «آن زن…»
ولی خیابان خالی بود. نیل حس کرد جای پوست بدنش با کاغذ سمباده عوض شده است. تمام بدنش هم می خارید.

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "تیمارستان گریلاک" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک