لوک در تختش نشسته و آماده ی یک شب بی خوابی دیگر بود، چنان به گوشی اش زل زده بود که انگار هر لحظه ممکن است گازش بگیرد.
بروس: اونجا همه چی مرتبه؟
حتما سر خط اخبار را دیده بود. شاید بروس در ماموریتی بحرانی باشد اما اصلا امکان نداشت حواسش به شهرش نباشد. به شهرشان.
لوک گوشی را به سمت خودش کشید، شارژر را جدا کرد و در پاسخ تایپ کرد، چیز نگران کننده ای نیست.
به راحتی فراموش کرد اشاره کند که امشب به دو رد زخم پنجه روی در مغازه ی جواهر فروشی ای خیره شده بود که پول نقد و جواهرات از آن دزدیده بودند. تمام مغازه را بار زده بودند، جز اشیای کم ارزش تر. کسی که با چشم ارزش کالا را حدس می زد.
یا با لنزهایی بیش از حد بزرگ.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران