loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

گل

5 / 0
like like
like like

آن شب، بیدار ماندم و زیر تابش نور مهتاب، با خمیر موجوداتی ساختم، دعا و ورد و جادو خواندم و به آن‌‌ها دستور دادم. جرئت نکردم قاب را باز کنم و از قدرت جسم و خون استفاده کنم. هیچ‌یک از آن موجودات حرکت نکردند تا ساعت چهار صبح که آهسته گفتم: «خواهش می‌کنم حرکت کن!» و به‌نظر رسید که در آن تکه خمیر نوعی زندگی پدید آمد، به‌نظر رسید که در کف دستم تکان خورد، اما در آن موقع به‌شدت با خواب می‌جنگیدم یا شاید هم داشتم خواب می‌دیدم، یا فقط نشانه‌ی دیگری بود از این‌که داشتم دیوانه می‌شدم.
 

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "گل" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک