ماهی سیاه کوچولو شاد بود که به دریا رسیده است. گفت:« بهتر است اول گشتی بزنم ، بعد بیایم داخل دسته ی شما بشوم. دلم می خواهد این دفعه که تور مرد ماهیگیر را در می برید ، من هم همراه شما باشم.»
یکی از ماهی ها گفت:« همین زودی ها به آرزویت می رسی، حالا برو گشتت را بزن ، اما اگر روی آب رفتی مواظب ماهیخوار باش که این روزها دیگر از هیچ کس پروایی ندارد ، هر روز تا چهار پنج ماهی شکار نکند ، دست از سر ما بر نمی دارد.»
آنوقت ماهی سیاه از دسته ی ماهی های دریا جدا شد و خودش به شنا کردن پرداخت. کمی بعد آمد به سطح دریا ، آفتاب گرم می تابید. ماهی سیاه کوچولو گرمی سوزان آفتاب را در پشت خود حس می کرد و لذت می برد. آرام و خوش در سطح دریا شنا می کرد و به خودش می گفت:
« مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید ، اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که می شوم – مهم نیست ، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد...»
ماهی سیاه کوچولو (داستانی خیره کننده و عمیق درباره رویاهای بزرگ)
5 / 0
- ناشر : عطر کاج
- زبان کتاب : فارسی
- تعداد صفحات : 40
- سال نشر : 1399
- چاپ جاری : 1
- نوع جلد : شومیز
- شابک : 9786229518427
- قطع : رقعی
- حداقل رده سنی : 10
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران