loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

اسب های مخفی بیمارستان بریار هیل

5 / 0
like like
like like

تک‌شاخ در بیشه‌ای از بوته‌های یاس زندگی می‌کرد، و حسابی تنها بود. سنش خیلی زیاد بود، اما خودش از این موضوع خبر نداشت. رنگش هم دیگر آن رنگِ شاد کفِ امواج دریا نبود، بلکه پوستش بیشتر به‌رنگ برفی درآمده بود که در شبی مهتابی می‌بارید. اما چشم‌هایش هنوز شفاف بود و هنگام راه رفتن هنوز مثل سایه‌ای بود که روی دریا حرکت کند.
او اصلاً به یک اسب شاخ‌دار، آن‌طور که معمولاً توصیفشان می‌کنند، شباهتی نداشت. کوچک‌تر بود، سُم‌هایش شکاف‌خورده بود و وقار بی‌حدوحصری داشت که اسب‌ها هرگز از آن برخوردار نیستند، وقاری که آهوها تنها تقلید خجولانه و ضعیفی از آن را بلدند و بزها تنها ادایش را درمی‌آورند. گردنش بلند و باریک بود و این باعث می‌شد سرش از آن‌چه بود هم کوچک‌تر به‌نظر برسد. یالی داشت که تقریباً تا وسط کمرش می‌رسید؛ و نرم، کرک‌مانند و به نازکی مژه بود. گوش‌های نوک‌تیز و پاهای باریکی داشت، موهای سفیدی پشت قوزک پایش بود، و شاخ بلندی که بالای چشم‌هایش قرار داشت حتی در شب تاریک هم با تلألوی صدفی‌اش می‌درخشید. با این شاخ اژدهاهای زیادی را کشته، شاهی را که زخم زهرآلودش بسته نمی‌شد شفا داده و برای توله‌خرس‌ها بلوط رسیده روی زمین ریخته بود.

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "اسب های مخفی بیمارستان بریار هیل" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک