«صدای سیب زمینی فروشِ دورهگرد از توی خیابان آمد. مادرم گفت: کمال زود باش! زنبیل را بردار و دو کیلو سیب زمینی پیاز بخر. دویدم و از جلوی در آشپزخانه کوچک خانه زنبیل را برداشتم و دویدم. در حیاط را که باز کردم، دوباره صدای مرد را شنیدم: آقا پیازه، گلِ نازه! سیب زمینی و پیازهِ، گل نازه! سیب زمینی و پیاز فروش محله چرخ طوافی اش را به زور توی خیابان خاکی هل میداد و میرفت. چرخ سنگین توی خیابان خاکی پر از چاله چوله خودش را تکان می داد و به زور جلو میرفت. یکدفعه یادم آمد که از مادرم پول نگرفتم. دویدم به طرف خانه و یک تومان از مادرم گرفتم و برگشتم. وقتی دوباره آمدم توی خیابان، دیگر او را ندیدم. یعنی کجا رفته بود؟ او که به زور چرخ را هل میداد! و ...»
حکایت های کمال 3 (چراغ عروسی)
5 / 0
- ناشر : به نشر (آستان قدس رضوی)
- زبان کتاب : فارسی
- تعداد صفحات : 192
- سال نشر : 1398
- چاپ جاری : 1
- نوع جلد : شومیز
- شابک : 9789640230640
- قطع : وزیری
- حداقل رده سنی : 10
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران