یک روز حین پیاده روی در شرق جزیره، قایقی را در دور دست دیدم. به سرعت، پشت تپه پنهان شدم.
همان طور که از تپه پایین می رفتم، متوجه شدم آن رد پا توهم نبوده… اما بعد، چیزی دیدم که زبانم را بند آورد.
ساحل، پوشیده از جمجمه و استخوان های دست، پا و بخش های دیگر بدن انسان بود.
حتی یک آتش هم روشن شده بود و گودالی در زمین حفر شده بود. حتما، وحشی ها این جا نشسته بودند و بالای سر این افراد با بی رحمی جشن گرفته بودند.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران