مامان بزرگ فضایی روی تخت نشسته بود و داشت با قلم لیزری اش مطالبی را در یک دفترچه ی فلزی یادداشت می کرد.
با نگرانی و با صدایی آهسته به او گفتم:
«چاقالو به بشقاب پرنده ات حمله کرد!»
من، بیگانه ی فضایی را دم سفینه ی سقوط کرده بردم و تمام شب چراغ قوه به دست آنجا ایستادم تا او بتواند سیم ها را تعمیر کند و قسمت شکاف خورده را با وصله بپوشاند.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران