مازیار که در حال نوشتن نمایشنامهای در مورد صوفی قرن هفتم منصور بن اسحاق نیشابوری است، عرفان و میل جدید خود به دختری که با آن آشنا شده را به یکدیگر گره میزند. یکی از عناصر ثابت آثار مصطفی مستور استفاده از عرفان است. او از عرفان برای پیشبرد داستانی، دادن چاشنی به داستان و همچنین رساندن مفهوم خاصی استفاده میکند.
«معسومیت» در میان آثار اخیر مستور از چند منظر قابل توجه است. نخست اینکه وی پس از چند اثر گذشته خود که به نوعی جدال وی در به فرجام رساندن شخصیتهای قبلی آثارش بود، دست به خلق شخصیتها و موقعیتهای تازه داستانی زده است. داستان «معسومیت» در ظاهر داستان زندگی دو دوست در طول یک زمستان است و اتفاقاتی که برای آنها در مروادههای اجتماعیشان شکل میگیرد. راوی داستان یعنی مازیار پسری است متمول اما بیاعتنا به ظواهر مادی زندگی و در مقابل دوستی به نام اردلان دارد که زندگیاش را به پای شبیهسازی یک عشق قدیمی خرج میکند.
رداستان «معسومیت» را میتوان داستان زوال زندگی اجتماعی به شمار آورد. داستانی که در آن نویسنده تمامی مناسبات عادی و عامی شده در تفکر مخاطب خود را به چالش میکشد. او جدای از اینکه در جای جای رمانش و به بهانههای مختلف موضوعاتی مانند زندگی، عشق، خانواده، ادبیات وحتی عرفان را به جالش جدی میکشد و برای اینکار از زبان راویان و شخصیتهایی که در دل داستان ظاهرا چندان جدی به ذهن نمیآیند در حالی که مشغول بازخوانی بسیار جدی و مهمی از روابط اجتماعی در زندگی هستند. جسارت مستور در این اتفاق زمانی ستودنی تر میشود که وقتی رمان به پایان میرسد متوجه میشویم که با نویسندهای به شدت اندیشمند و متفکر در رمان روبرو هستیم که چالشهای فکری، روانی و اجتماعی عدیدهای را برای مخاطبش به همراه دارد.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران