loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

راز سر به مهر شهرنواز

5 / 0
like like
like like

آدخت روی گاری نیم‌خیز شده بود و منتظر بود تا تریثا از دروازه بیرون بیاید. اما تریثا کارد پزشک جوان شهر به جای هر جوابی دومین نگهبان بی‌هوش را هم پشت دیوار کشید و دروازه را بست. آدخت نوزاد به بغل از پشت گاری پایین پرید. خودش را به دروازه بسته رساند و آهن سردش را زیر مشت گرفت و داد زد: «تریثا! باز کن، من بدون تو هیچ‌جا نمی‌روم.»
تریثا پشت دروازه زانو زد و با چوبی که در دست داشت دور خودش دایره کشید. آدخت محکم‌تر مشت کوبید. تریثا فریاد زد: «تو رو به اهورا آدخت! برا یه بار هم که شده حرف گوش کن و با اپوس برو.»
با صدای فریاد تریثا نوزاد جیغ زد...»

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "راز سر به مهر شهرنواز" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک