داگلی بغلی

صبح یک روز بهاری، از ته یک غار تاریک و عمیق، صدای خمیاااااازۀ کشداری به گوش رسید. این، صدای یک بچه خرس قهوه‌ای بود به نام داگلی. داگلی با خودش گفت: «من بغل می‌خواهم.»
کتاب «داگلی بغلی» درباره یک خرس قهوه‌ای به نام داگلی است. داگلی یک بچه خرس دوست‌داشتنی و عاشق بغل کردن است. یک روز صبح که او از خواب بیدار می‌شود شروع می‌کند به گشتن دنبال چیزهای بزرگ برای بغل کردن. یک سنگ بزرگ، تنه درخت، یک بوته گیاه نرم و حتی یک گله گوسفند اما هیچ‌کدام او را راضی نمی‌کند. سرانجام داگلی به کمک دوستانش متوجه می‌شود بغل کردن کسی که خیلی دوستش دارد از همه بهتر است و خودش را می‌اندازد در بزرگ‌ترین و گرم‌ترین آغوش دنیا.
داگلی بغلی و پخت و پز پرماجرا، ما خیلی دوستت داریم داگلی بغلی، داگلی بغلی و خواب پرماجرا و نگران نباش داگلی بغلی از دیگر داستان‌های مجموعه داگلی بغلی است.