برایم شمع روشن کن

با این‌که می‌دانستم اگر زنگ بزنم کسی در را باز نمی‌کند، دستم را روی زنگ فشار دادم. فکر می‌کنید منتظر بودم مامان در را باز کند و عطر قورمه‌سبزی از خانه بزند بیرون؟ معلوم است که نه! درمورد من، یعنی در مورد ما، چی فکر کرده‌اید؟!
در کتاب «برایم شمع روشن کن»، سارا دقیقاً نمی‌داند از چه روزی زندگی‌اش به هم ریخت؛ از وقتی که مامان دیگر در خانه نبود یا وقتی بهترین دوستش پریسا از همسایگی‌شان رفت؟
این جوری بود که توی مترو دوازده‌ساله شدم.
او فقط می‌داند دوازده‌سالگی‌اش تبدیل به سخت‌ترین روزهای زندگی‌اش شده و فقط یک عکس دارد تا بتواند امید را به خانه‌شان برگرداند. آیا شباهت مردی که سارا عکسش را در کشوی مامان پیدا کرده با مردی که نشانی ایمیلش را از صفحۀ اینستاگرام او به دست آورده تصادفی است؟