عبدالله از همان بچگی محافظ بود:محافظ پدر و مادر و برادرهایش،بعد هم همسر و فرزند و حتی دوستان و رفقایش.بسیاری در حریم حفاظتش بودند.انگار همه را زیر پر و بالش داشته باشد.عبدالله مثل خیلی از جوان های امروزی،عاشق خانه و خانواده بود،اهل سفر و درست کردن کباب و دورهمی.اما وقتی اسم سوریه می آید،دلش تاب نمی آورد.همه ی دل خوشی هایش را رها می کند و می رود.
خداروشکر که همه ی جورچین هایش را کنار هم قرار داد تا من بتوانم با قلم ناتوانم از عبدالله باقری بنویسم و امید که توانسته باشم عبدالله را همان طور که شایسته اش بود روایت کنم،نه بیشتر و نه کمتر...
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران