loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

هدیه شوم

5 / 0
like like
like like

دانه های درشت برف به شیشه ی جلوی ماشین می خوردند و با باد سردی که می وزید به سمت سقف ماشین پرتاب می شدند. دومینیک برف پاک کن ها را روشن کرد و گفت:«می گن امشب پنج درجه زیر صفر می شه، بیچاره می شیم. وقتی بر می گردیم تمام جاده پر از یخ شده. توی خونه ی خودمون راحت و آسوده نشسته بودیم و شاممون رو می خوردیم، اه!» ساندرین جواب داد: «برگشتن خودم رانندگی می کنم. من که جونم را از سر راه نیاوردم! جاده ی یخ زده و کله ی گرم نتیجه اش معلومه!»عجب! پس تو امشب هم که شب عیده، نمی خوای با ما همراهی کنی؟ناگهان دومینیک پایش را روی ترمز می گذارد. نزدیک بود خروجی را رد کند: گالوپی یر، نه کیلومتر.همه ی این دردسرها به خاطر هوا و هوس این پیرزن خل…دومینیک تو رو خدا جلوی نینون نگو. اون همه چیز رو تکرار می کنه.زن و شوهر، هم زمان، به آینه ی ماشین نگاه کردند. روی صندلی عقب، دختر کوچولو دو زانو نشسته بود و روی شیشه ی بخار کرده ی سمت چپ با نوک انگشتش خرگوش نقاشی می کرد. در ظاهر، حواسش به کشیدن نقاشی بود، ولی در حقیقت، به همه ی حرف های پدر و مادرش گوش می داد. آن ها هم این را می دانستند.

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "هدیه شوم" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک