loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

سکوت عشق (گفت و گو با لئوپولدینا پالوتا دلاتوره)

5 / 0
like like
like like

هنگام حرف‌زدن، مارگریت پوست سفید و چروکیدۀ صورتش را می‌کشید و صاف می‌کرد، مدام عینک مردانه اش را که از جوانی داشته، برمی‌داشت و دوباره به چشم می‌زد.

من نشسته بودم و گوش می‌دادم به خاطره‌ها، اندیشه‌ها، رهاشدن و ازبین رفته تدریجی بدگمانی ذاتی‌اش: خودمحور بود، مغرور، یکدنده و پرحرف، و با این حال، برخی اوقات قادر به نرمی و محبت، کمرویی، خنده‌هایی ریز قاه‌قاه خنده. یک‌باره گویی کنجکاوی مقاومت ناپذیر، حریص و تقریبا کودکانه، سرذوق می‌آوردش.

هنوز آخرین دیدارمان را به یاد می‌آورم. تلویزیون، کمی دورتر توی سالن، مثل همیشه روشن بود و چهرۀ مارگریت خسته به نظر می‌آمد، گویی در عرض چند رو باد کرده بود.

می‌خواست همه‌چیز را دربارۀ من بداند. همان‌طور پشت سرهم سوال می‌کرد: می‌خواست از زندگی‌ام برایش تعریف کنم، از عشق‌ها یا مثل خودش به تفصیل از مادرم حرف بزنم. با لبخندی که از همان هنگام دور می‌نمود به من گفت:«مادر تا دم‌آخر مجنون‌ترین و پیش‌بینی ناپذیرترین کسی باقی خواهد ماند که در تمام عمر دیده‌ام.» -لئوپولدینا پالوتا دلاتوره

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "سکوت عشق (گفت و گو با لئوپولدینا پالوتا دلاتوره)" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک