کارن روی عرشه بود
دورتادورش یک عالمه پشت بام بود،
درست قد یک اقیانوس.
پدربزرگ خیلی بلند گفت:
«محکم و استوار باش، مثل این کشتی!»
کارن پدربزرگ را دوست دارد.
پدربزرگ هم کارن را دوست دارد.
و این هیچوقت تغییر نمی کند
حتی اگر یک روز پدربزرگ برود آن دور دورها
(بخشی از کتاب)
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران