محصولات مرتبط
فضای دلانگیزی بود. چراغهای دریاچه از دور سوسو میزدند. چند تا قایق هم روی آب شناور بودند. نسیم ملایمی صورتشان را نوازش میکرد. زهرا همانطور که لقمههای کوچکی از ساندویچش را میخورد، گفت:«اون چراغهایی که از دور برق میزنه چقدر قشنگه.»
وحید به دور دستها نگاه کرد.
-آره خیلی فضای قشنگی درست کردند. به امید خدا نامزد کردیم یه بار با هم بیایم قایق سوار بشیم.
هر دو حس و حال عجیبی را تجربه میکردند. اولین بار نبود که دریاچه و قایق میدیدند،اما به نظرشان همه چیز خیلی رویایی و زیبا به نظر میرسید که تا به حال لنگهاش را ندیده بودند. حتی آن ساندویچ معمولی کتلت خانگی به نظرشان خوشمزهترین و بهترین غذایی بود که تا به حال خورده بودند. آن شب، کنار دریاچه شهدای خلیج فارس چیتگر ،زیر آسمان مهتابی، زهرا و وحید عشق را تجربه کردند.
(بخشی از کتاب)
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران