loader-img
loader-img-2

داستان های 55 کلمه ای

5 / 0
like like
like like

لقمه‌‌ی دیرهنگام
بیلی دزده کیف می‌کرد که ساعت کارش کم است. یک روز صبح از زیر حفاظی خزید و وارد خانه‌ای شد. جنس‌های سبک وزن قیمتی را توی ماشین خودش پر کرد.
آخرین باری که رفت تو می‌خواست جلو تلوزیون لقمه‌ای غذا بخورد و توی خانه‌ای که یک بار سم زده بودند تا دوباره بیایند و سم‌‌پاشی کنند، خوابش برد...

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "داستان های 55 کلمه ای" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک