loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

حاج جلال (خاطرات حاج جلال حاجی بابایی)

5 / 0
like like
like like

 هفت هشت کیلومتر با قایق توی آب رفتیم تا رسیدیم به اول کانال ماهی و آن جا پیاده شدیم. کانال سیمانی بود و پر بود از جنازه عراقی ها. چهار دست و پا مجبور شدیم از روی آن ها رد شویم. پایم می افتاد روی شکم بادکرده شان و صدا می داد. چند بار وسط راه عق زدم. اما باید می رفتیم. با همه احتیاطی که می کردم، آن قدر چهار دست و پا رفتیم دست ها و زانوهایم تاول زد.

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "حاج جلال (خاطرات حاج جلال حاجی بابایی)" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک