بخشی از کتاب:
سید علی به سمت ورودی باب القبله، مقابل شارع الرسول علیهالسلام رفت. چشمش که به ورودی حرم مطهر افتاد، نزدیک شد، عبایش را جمع کرد، خم شد و زمین را بوسید. در همان حال، با طنین باطنیِ اشعاری که قلبش آن را میخواند، متوجه ساحت جهاندارِ حقیقت شد: همهکس کشیده محمل به جناب کبریایت / من و خجلت سجودی که نکردهام برایت / نه به خاک در بسودم، نه به سنگش آزمودم / به کجا برم سری را که نکردهام فدایت. قلبش پر از درد و آه بود و نمیتوانست رها کردن نجف را بپذیرد. کنار ورودیِ باب القبله، در حال سجده و آستانبوسی، اشک از چشمانش جاری شد و در همان حال، برای باقی ماندن در نجف، شروع به نجوای باطنی و التماس خاضعانه به سلطان ولایت کرد: یا علی! هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا / به فلک فرو نیاید سر کاسة گدایت. بدنش از شدت گریه به لرزه افتاد. مدت زیادی کنار همان در، به حال سجده باقی ماند و سپس از جا بلند شد. چشمش به سمت چپِ ورودیِ باب القبله افتاد و متوجه مزار شیخ انصاری رحمةاللهعلیه شد. به سوی مزار او رفت و...
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران