loader-img
loader-img-2
هدر ارسال پستی

پپیژامه همینگوی

5 / 0
like like
like like

همینگوی برگشت و به ما زل زد.سرمان را پایین انداختیم و خنده‌مان را فروخوردیم. آیا همینگوی تن به ابتذال بقیه می‌دهد؟ من چی؟ معلم ها فقط محض تفریح و خوشگذرانی این کار را کردند. شاید احمقانه باشد، اما خوب ضرری برای کسی نداشت. چشم غره نمی‌رفتند ویرم گرفته بود بلند شوم از سر میز، بروم به معلم ها بپیوندم. پیژامه ای قرمز بگیرم و بپوشم اگر بشود. یوجین گفت:" بلکه می‌خواهد برود مستراح." اوکا زیر لبی گفت:" دعاکنیم برود مستراح." تمام اتاق انگار منتظر بودند. صدای فریادی بلند شد. همینگوی دم در ایستاده بود و چهارچوب را پر کرده بود و دستها را بلند کرد که تشویقش کنند. یوجین روی میز خم شد. زیر لبی فش فشی کرد:" بهتر است تا هنوز وقت داریم برویم بیرون." بلند شدم و کف زدم. یوجین به من خیره شد. همه این کار را کردند. احساس می‌کردم اسپارتاکوس هستم. کف که می زدم با صدای بلند گفتم، پایم به پراگ برسد، یکی از این زیر شلواری‌های کوفتی برای خودم می‌خرم.

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "پپیژامه همینگوی" می نویسد
طراحی فروشگاه اینترنتی توسط آلماتک